نازگلک

خاطرات روزمره

نازگلک

خاطرات روزمره

من خوشبختم

تصمیم نداشتم بنویسم. ولی از صبح که بیدار شدم اینقدر حالم خوبه که حسابی هوس کردم بیام اینجا و حتی اگه شده یه جمله بنویسم.
چیزایی تو زندگی هست که فکر می کنم نمیشه روش قیمت گذاشت. اصلا خریدنی نیست.
تا حالا سرمایه و دارایی خودتونو جمع زدین؟ داشتم فکر می کردم با پرسیدن این سوال از دیگران چه جواب هایی رو می شنویم.

آقای الف: دو تا خونه دارم تو تهران. یه ماشین زیر پای خودمه و یکی زیر پای خانمم. سرمایمو اگر از تو بازار جمع کنم شاید حدود عدد میلیارد تومن پول میشه و دیگه تقریبا اصلیاش همینه.

خانم لام: شغل خیلی خوبی دارم که یه جورایی برام حکم سرمایه رو داره. دیگه برات بگم دو تا دختر و یه پسر گل دارم که سرمایه اصلی زندگی من هستن. از نظر مادی هم اگه بخوام بگم، شوهرم سه دنگ خونه رو به اسمم کرده. یه حساب پس انداز بانکی دارم که مبلغ قابل توجهی توش نیست و دو سه تا تکه طلا.

یکی دیگه:دوستی که حسابی درکم می کنه. درست همونجوری که خودم خودمو درک می کنم. خیلی ام دوستش دارم دوستم دارم اونم همین حسو به من داشته باشه حاضر نیستم با هیچکسم عوضش کنم. تجربه هایی رو تو زندگیم کردم باهاش که گیر هر کسی نمیاد.چه روزای خوبی رو با هم داریم سپری میکنم امید وارم ادامه دار باشه.

روحیه نا آرامی دارم، یعنی نمی تونم درجا زدن خودمو تحمل کنم و همیشه میل به حرکت دارم. میل به تغییر، به دست آوردن تجربه های جدید و فکر های تازه. نداشتن مرجع بی چون و چرای فکری و نگاه پرسشگر به هر چیز و ناچیز و خیلی چیزای دیگه.

روزهای با تو بودن

یاد این روزها تا ابد با من خواهد ماند!
این روزهای قشنگ و پر از خاطره!
این روزهای که حضور تو و عشقتو رنگ خاصی بهشون بخشیده!
این روزهای که اگه نبودی، نمیدونم چطوری سپری میشد! 


عزیز دل! 

تو را دوباره یافتم
و نهایت دوست داشتن را دوباره در تو تجربه کردم
زمانی که چشمهایت را فهمیدم
عشق متولد شد و باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دارم
بازهم میتوان به گیسویت
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم میتوان در آغوشت
پشت پا بر جهان هستی زد
دلم دوباره زنده شد.....  

این روزها دارم آن سینه ات  را که
تکیه گاهیست بهر آرامشم


این روزها بودنت ، نگاهت، گرمای دستات، حرفهای دلنشیت، همه و همه
رنگی زیبا و ماندگار کشیده !
پایدار باشی مهربون من!
... 

 دوستت دارم

کی خواهی آمد ؟

شب و روز نبودنت را فریاد می زنند!
و بمن می فهماند که تو چند روزیست کنارم نیستی!
گرچه توی قلب و روحم در جریان هستی!
و همین جریان بمن نیروی زندگی کردن میده!
برای من این چند روز، اندازه سالهای طولانی عمرم گذشت!
و من لحظه شماری میکنم، روز برگشتنت را...!
...