نازگلک

خاطرات روزمره

نازگلک

خاطرات روزمره

حرف های کثیف

سلام:

بالاخره این وبلاگ هم آپ شد , ولی فعلا بدون نظرات تا روزهای خوبم برسه و با شما بتونم هم دل شم.... خواهش میکنم از دستم ناراحت نشین ...



تو این مدت نظرات فشنگی دادین همه مخصوصا تو....


...قصه از کجا شروع شد؟؟تو یادته؟؟
و همه چیزایی که هردومون دوست داشتیم.

می خوام یه چیزی بنویسم ولی باز پشیمون میشم

باز مینویسمو باز پشیمون و.....

مینوسمو دوباره پاره میکنم!

میخونمو خودم خجالت میکشمو باز پارش میکنم!

خجالت میکشم از خودم از تو از ......

دیگه میخوام بچسبم به خودم!

به سه سال بی توجهی به همه به سه سال ادم حساب نشدن

به سه سال بازی... سه سال پر از ترسو هول و تنهایی!

روزای پر اضطراب که تو زنگ میزنی یا نه ؟

ترس اینکه زنگ بزنمو خودت گوشی رو برنداری و مادرت....


وچقدر دعوا کردیم...
و چقدر همدیگرو رنجوندیم...
....و چقدر همدیگررو دوست داشتیم.
به قرار داد عمل کردیم...تا..........

گفتی ما هیچوقت بهم نمی رسیم.
گفتم قرار نیست همه به هم برسند.
گفتی می ترسم آخر سر دلت بشکنه.
گفتم:دل من  با این چیزا نمیشکنه تو تعهدی نست به من نداری.گفتی :نمیدونم بدون تو چی میشه؟
....و یک قرار دیگه هم گذاشتیم که تا ابد دوست بمونیم برای هم.خبرای زندگیمونو بهم اطلاع بدیم.موفقیتا..شکستا..حتی خبر ازدواج..یادته قولتو راجع به ازدواجت؟
...
تو دعواهامون جفتمون تا تهش می رفتیم.تا ته قهر.و وقتی می رسیدیم به اونجا و از هم میبریدیم یادمون میامد چقدرررررر همو دوست داریم(در مورد من که این بود)

و عید رسید عید خوب که دوستش داشتم...
و من هنوز جز دلتنگی و غر زدن برات هیچ نداشتم...مگه کی داشتم؟؟


ولی اون موقعها چه خوب بود کمتر به هم دروغ میگفتیم ، کمتر سرکار بودیمو !

این یک سال آخرم مثل برق گذشت و خیلی چیزا معلوم شد

من تا حدی که میتونستم یا بهتر بگم تا توی توانم بود میخواستم دروغ نگم

اگرم دروغی گفتم یا مصلحتی بود یا کوچیک ولی تو.....

قبول دارم از تو زیاد انتظار داشتم

گفتم شبها زودتر بیا خونه بیشتر با هام حرف بزن

تو میگفتی: اینو بفهم من یه شخصیت دیگم

ولی اون انتظارای منو نمیشه تکبر معنی کرد اون ایینه ای از یه عشق صادقانه بودکه طرفم هم باید با عشق تو اون ایینه نگاه کنه.


درسته من مثل S-n-m-t-r-a - sh نتونستم بهت حال بدم تو رفاقتمون
اونا تونستن من نتونستم !

خیلی نگرانت بودم

میخواستم دلواپسی خودمو با بقیه شریک کنم ولی نشد

شایدم چون اون کارو من مثل اونا با عشق انجام ندادم فراموش شده؟

یادته با چه التماسی میگفتم کجایی با کی هستی چیکار می کنی .
حتما جز اخرین نفرایی بودم که التماس می کردم نمیدونم؟

یه روز که گیج خواب بودم، ساعت ۷ صبح بود.

برای اولین بار تو زنگ زدی ! منم خواب خواب، چیز زیادی نگفتم

تو گفتی : اخی برو بخواب

بعد که از خواب بیدار شدم دیگه تو پوست خودم نبودم انگار میتسوبیشی زده بودمو....(اکس)

تلفونای اون روزم زیاد شد

منم بیخبر از همه جا زیاد زنگ میزدم ، بدون اینکه بدونم بقیه هم زیاد زنگ میزنن!!!!!!!

حالا که فکرشو میکنم و میبینم که هر بار من زنگ میزدمو تلفنت اشغال بود یاS-n-m-t-ra - sp بوده یا فلانی و فلانی از خودمو کارام بیزار میشم.

شب محرم 1386شاید کمی دیر زنگ زدم( یعنی دیر تر از بقیه)

ولی همون موقع که از سر کار اومدی زنگ زدم.بعدشم زنگ زدم  که مثلا رفتی هیئت اگه یادت باشه ولی در دسترس نبودی یکم دیر به خودم اومدم اونشب و شبای دیگه پر از  استرس و نگرانی بودم....


با محرم هم زیاد سروکار ندارم  منم توخونه و دل خوش به اینکه تو مشغولی تو هیئت .....

خدا میدونه وخودتم میدونی که همه شبایی که سر کار بودی و سرم داد میزدی وقتی  که زنگ میزدم مشغول چه کاری بودی ...همه شبایی که می گفتی دم خونم منم به خیالم که دم خونست مشغول چه کاری بودی ... پارک رفتنو ورزش کردنتم خوب بهونه ای بود .....

روز تولدتو یادم بود و هست تا اخر عمر

چون من با یه نفر سرو کار داشتم تولدتو یادم موند ولی تو......

بعدشم ماجرای اون تلفن کذاییو.... ولش کن درباره اون هیچی نمیخوام بگم

کاش روزایی که دعوامون می شد تو فقط تو یه زنگ میزدی( نمیگم بهت میگفتم فقط سه کلمه میتونی بگی ولی خرجتم زیاد نمیکردم) و نمیگم میخواستی اصرار کنی نه نه!متاسفم که بازم نفهمیدم سرت شلوغه


مثلا شمارتو عوض کردی مثل من !!!

یادته عید این مسج رو دادی
با آرزوی موفقیت برای توعزیزم
بعدا فهمیدم اون مسیج هم مال اونه.... حالم بهم خورد

تواین یک سال آخر من به خیلیها بدهکارم در عوض از هیچ کسی طلبیکار نشدم!

من بدهکارم به بچه های بلاگ

بدهکارم به وجدانم به جونیم به بهترین روزایی که میشد خیانت نبینم که دیدم .

بدهکارم تا اخر عمر به مجید ابزاری - مسعود !!! خیلی چیزار و برام روشن کردن

چیزایی که من اصلا تصورشو نمیکردم !!!!!!!!!!!!!! تصور اینکه از پشت به من خنجر بزنی....

بدهکارم به رضاااااااا که با تلفناش این آخرا خیلی چیزارو برام معلوم کرد با تاریخ و ساعت کارایی که کردی ( شایدم از طرف خودت بوده که ضربه آخرتو کاری تر زده باشی )

چون یه دوست چطور انقدر راحت دوست خودشو می تونه بفروشه !!!!.

بدهکارم به بهاره چون حس حسودیمو با اون تجربه کردم . خودمو تو غالب اون خالی کردم!!

بدهکارم به تاجیک همکارت اونم اذیتش کردم اون بهم تذکر داده بودکه چطور آدمی هستی

بدهکارم به ندا (بدنسازی) ، اونم بهم تذکر داده بود که نمک نشناسی گفت که چطور امتحانت کرده بوده ولی تو وجدانت و ارادت انقدر سست بوده که قدرت مبارزه نداشتی  ولی من.....

بدهکارم به سمیرا- به م ح ص - که خیلی چیزا رو گفتن گفتم دشمنن حرفاشون از حسادته

از همه بیشتر بدهکارم به خودم! خودمو بد جوری گول زدم

این حرفا رو قبلا باید میزدم ولی نخواستم تابستونتو تورو خراب کنم

تا الانم صبر کردم تا بقییه کار خودشونو بکنن!!!!

 دیگه بهت زنگ نمیزنم ،،،،،،،، نمیتونم بزنم

دیگه گریه هاتم اثر نمیکرد این اخریا، فلبم دیگه سنگ شده!

این مدت با تو بودن خیلی چیزا به من یاد داد.

یاد داد:  اگر کسی بهم گفت دوست دارم تو دلم بخندمو برم سراغ نفر بعدیو...........................

یاد داد:  اگه کاری رو با عشق شروع کردی و با عشق بری جلو .... یا میخوری زمین تا میکوبنت زمین..

فکر کنم دیگه یاد گرفتم با زندگی بر خورد کنم؟

میخوام از این به بعد چکش خور نباشم .... خود چکش باشم!

یاد گرفتم طرفمو همیشه بزارم تو کوره احساساتم و بشکلی که خودم میخوام درش بیارم هر جور که بخوام... بعدشم نفر بعدیو بعدی ...........

بعضی وقتها وسوسه میشم زنگ بزنم ، ولی این تیکه کاغذ با کلمه هایی که دورشون خط کشیدم روزی صد بار میخونم.و همیشه جلومه:

{روز تولدت بهت گفتم من میخوام صداتو بشنوم بهت تلفن بزنم.
گفتم من باید ببینمت تلفن زدم و اصرار کردم.
جمعه بود.ظهر بود که راضی نشدی چند روز قبلش یه دعوای سوری راه انداختی مثلا ناراحتی !!رفتی دنبال عشقو حالت هرچی زنگ زدم جوابی نمیدادی کاش هیچ وقت نمی اومدم دنبالت در خونتون


اینارو میخونمو از تلفن دور میشم ، بیشتر میخونمو نفرتم زیادتر میشه و زیادتررررر.

ولی نفرت من و ابراز اون با S فرق داره . من نمیتونم کارای اونو بکنم

چراشو نمیدونم شاید به خاطر حرمت روزای قبل؟

شایدم نمیخوام نمیدونم!!!!!!!!!!

تنها کاری که میتونم بکنم اینه که کنار بکشمو بی خیال همه چی بشم

شایدم اون ماجرای  so و اون ماجرای واقعی سئول یه جور انتقام باشه شایدم تقاص؟

شایدم یه جور تلافی؟ یا یه جور سبک شدن از بار گناهت نمیدونم

من همیشه میگم ادما ضربه هایی که توی زندگی میخورن به خاطر اعمال خودشونه!!!!!!

عشق یطرفه مثل خیابون یکطرفس!

باید زود متوجه بشیو از کوچه پس کوچه هاش فرار کنی۱

به هر حال من بدهکار، راضی به اذیت هیچ کس نیستم خودم با بقیه جبران میکنم

من نمیدونم چرا این چند روز هر کاری میکنم نتیجه بر عکس میشه

این متن خیلی جمع بندی ها رو بهم ریخت خیلی معادله هارو هم عوض کرد

این یادداشت برای این بود که من فحش خورم ملس شه نه اینکه همه بیان حرفای منو تصدیق کنن

معلوم شد من هنوز درست شما ها رو نمیشناسم!!!

من آدم قدر نشناسی نیستم
یادمه پارسال چندروزی مریض بودم که هیچکس به اندازه تو حالمو نپرسید هر لحظه...
کارهایی که آدمها با عشق برای هم انجام میدن هیچوقت فراموش نمیکنن.
...
من دارم از آدمی حرف میزنم که
دل خیلی مهربونی داره...
ستار و داریوش  رو دوست داره...
عاشق علم و درس خوندن و پیشرفتم بود...
و خیلی چیزای دیگه...
...
و بعد تر ها گفتی قشنگ می خندیدی..تنها چیزی از من که تعریف کردی...
...
روز زلزله تلفن من زنگ زد...لحظه ای بعد از زلزله...
دوتا حرفی که روی موبایلم بود زلزله و ترس و مرگ و همه چیزو از یادم برد.همه هنوز در اضطراب زلزله بودند و روی موبایل من شش حرف مغرور به من نگاه میکرد nini kh
 خیلی کوتاه حالمو پرسیدی و سفارش کردی که نترسم
کی باور میکنه تو اون شرایط اولین و تنها کسی که نگرانش بودی من باشم؟؟
میدونم که هیچکس...
اما اون روز...
اون لحظه ها...
اون صدای آروم و جدی و بسیار مهربون و بسیار خجول...هنوز تو یادمه...

می گفتی این جرو بحثای دائمی من و تو دوره گذاره..اما چرا تموم نمیشد این دوره گذار؟
بارها گفتم که این آخرین دعوا بود...اما نبود.
... اکثر دعواهامون سر دوستات بود وبیرون موندنات بود
نوشته های وبلاگمو دوست داشتی اگر اونهمه غمگین نبود..
هیچ پستی نبود که خطی از تو توش نباشه...
یک پست که تمامش مال تو بود بی نام اما...
می گفتم وقتی دعوامون میشه بهتر مینویسم...
نگران وقتم بودی که داشت تلف میشد...
تشویقم کردی برم کلاس زبان و پیانو و کامپیوتر فعالیتهای جدیمو از سر گرفتم.

در جواب غر زدنهام این طوری به نظرم اومد که گفتی:
اگه خواستم بری کلاس؛اگه بهت گفتم رشد کن برای این بود که لااقل بخشی از وجود من با تو بره جلو...احتمالا وقتی اینو بخونی از شدت خستگی داری منو نفرین میکنی ولی باور کن اون کلاس لازمه..خیلی هم لازمه.
نتیجه اخلاقی:میری حتی شده به زور و روی زانوهات و در حال مرگ.

من نتونستم سر بهوایی و بی خیالیمو با تو شریک بشم اما تو جدیت و پشتکارتو به من دادی

تابستان پارسال....تا تابستان امسال

یه روز گفتی فقط سه چیز میتونه مارو از هم جداکنه:
ازدواج
مرگ
خواست تو

حالا میبینی که خیلی معادله هارو حتی ذهن تحلیلگر تو هم نمیتونه حل کنه..معادله هایی که نظر یک آدم بیکار بالاتر از  مرگ و خواست ما می ایسته(نگو که نه)

نمیدونم لحظه های خوبمون چطور رنگ بی اعتمادی گرفت؟اما میدونم که رضا و اکبر با اون سابقشون همیشه رو دوستیمون سایه انداختن.

یادته یکبار گفتی:ازآدمی که توی خیابونا وقتشو با هزار تاآدم بیکار تلف میکنه بیش از این انتظار نیست.
نه یکبار نبود همیشه هر وقت دعوامون میشد این حرف تو هم بود.
اما من یکبار بهت گفتم که:نه که تو توی سازمان ناسا وپنتاگون  و کا گ ب داشتی روی پروژه های سری تحقیق میکردی و من کشوندمت تو خیابون که با هم آشنا بشیم...
وتو گفتی کا گ ب خیلی وقته منحل شده.

خیلی سر بسرت میگذاشتم میدونم.
هیچوقت نمیگفتی دوست دارم و عاشقتم و این حرفای به قول خودت گل و گلاب.
اما من گاهی بهت گیر میدادم تا بفهمم تو دلت چه خبره؟می ترسیدم از تحمیل شدن همیشه.
اینجور وقتا میگفتی چیه؟بازم اعتراف گیری؟...و چقدرم که تو اعتراف میکردی.

یک اعتراف خیلی به دلم نشست اونم اون اعتراف رابطط با ...

این جمله ات همیشه یادم میمونه:همیشه حق با ماماناست حتی وقتی حق بااونا نیست.
کدومش تو یادم نیست؟؟
همیشه فکر میکردم که آدما وقتی از هم دلخور و عصبانی اند..نمی فهمند چی دارن میگن و ممکنه به عزیزترینشون هم هر حرفی بزنند.اینو میدونم اما..اون چیزی که تو هر عصبانیتی هر بار تکرار میشه اون چیزیه که یک جایی تو دل ادمو گرفته...هیچ چیز جز اون حرفا.مخصوصا اون آخریا نمی تونست دل منو بشکنه..کاش سوم همون سوم باقی مونده بود.
...
پیش سوسکا  مارو با هم دوباره آشتی می داد و حرفهای چرند و بیخود آدمهایی که اصلا قبولشون نداشتی دوباره مارو از هم دور کرد.این بار برای همیشه.
سوسکا که واقعی بود اما اون آدما...حتی ازشون دلگیرم نیستم.
لحظه های بدمونو کمتر گفتم.
بازگویی لحظه های بد زندگی مثل دوباره گذروندن اونهاست.
...
...
این اولین نوشته بدون ابهام منه.ابهامو دوست دارم عین روزای ابری.وضوح زیاد هیچوقت برام دلچسب نبوده.همیشه توی اون کلمات نگفته هزار راز پیدا میشه کرد.همیشه.

و الان...
هیچ وقت نتونستم و نخواستم خودمو تو یک قالب محصورکنم.
هیچ وقت نخواستم همه چیز اونجوری باشه که راحت میتونه باشه...
نمیدونم بازم مینویسم یانه؟
شاید همین فردا بنویسم...
شاید ده روز دیگه...
شاید هیچوقت...و به قول تو بشم یک خاطره دور.
نمیدونم.باید راه برم...توی این هوای گرم تابستون ..تو همین پیاده رو های گرم.
با اینهمه به زندان من بیا که تنها دریچه اش به حیاط دیوانه خانه می گشاید.
اما چگونه؟به راستی چه گونه؟
در قعر شبی اینچنین بی ستاره زندان مراـ بی سرود و صدامانده ـ بازتوانی شناخت؟؟


ما؛من و تو روز چهارم مرداد 138۷ برای همیشه خداحافظی کردیم و تمام شد.

دلم میخواد آخرین گفتگومونو اینجا بزنم و امیدوارم دلخور نشی .

چهارم مرداد ما:

بالاخره تموم شد-آدم یه احساس گنگی داره ـنمیدونی چه جوری شروع شد..چه جوری جلو رفت..یه جوری شد دیگه و حالا هم رسید به آخرش.کاری ندارم چه جوری فقط میدونم تموم شده امروز جمعه چهارم مرداد ..همیشه آخرین جمله ها خیلی مهم هستن مگه نه؟هرچه که بودید حالا خوب و بدش مهم نیست تبدیل شدید به یک خاطره...خاطره ای که ممکنه به آخر سال نکشه که فراموش بشه..ممکنه هم سالیان دراز در ذهن بمونه...نقطه پایان همینجاست.

- ما به هم نزدیک نیستیم.
- چند وقته اسم منو که میبینی دیگه دلت نمیزنه؟
- دلت میخواد بدونی؟
- بله
خودم هم چند روز پیشا فکر میکردم که همه چی تموم شده که هیچی بین ما مث قبل نیست.ولی وقتی که بهم گفتی امکان نداره دیگه با هام مثل این یک سال دوستی کنی اگه باشی یه دوست معمولی مثل هزار تا دوست دخترای دیگه ای که تو زندگیت اومدن و رفتن  ..بازم عین سابق بغض کردم.هیچ فرقی نداشت.
- یه زمانی بود هر وقت زنگ می زدی دلم میریخت پایین عین بچه ها
- ...
- یا وقتی عجله داشتم جواب مسیجمو بخونم باز هم دل همون دل بود.
- ...
- حالا دیگه نیست ترک برداشته...
- ...
- شاید کار بقیه هم موثر بود نمیدونم.ترک شما خیلی سخته و با شما همراه شدن سخت تر..
یه روزی شاید ما دوباره همو ببینیم؛اما مثل دوتا آدم رهگذر .
- اجازه میدی از تو بنویسم و اسمتو بیارم؟
- بزن و بیار؛اون تصویر یک دوستی زیباست.
- شاید متنش سطحی باشه و بنظرت مسخره بیاد
- میدونم
- اما برای من عزیزه.
- و برای من
- شب خوش...مواظب خودتون باشید و به دور دستها و بالاها فکر کنید.
...
شعر زیر رو برای تو و دوستیمون  می نویسم.از فروغ فرخزاد که دوستش دارم:

رفتم مرا ببخش ومگوی او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشف آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه وجنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا با اشکهای دیده زلب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم ....



                 تنها هنگامی که خاطره ات را میبوسم درمی یابم دیریست که مرده ام
        
                        چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره تو سردتر می یابم

                                            از پیشانی خاطره تو
       
                                                    ای یار!!!
                                        ای شاخه جدامانده من!...

                               
عزیزم همه تنهاییا با من رفیقن ....


عزیزم:

ناگهان آنچنان دلم برایت تنگ میشود،
و آنچنان تشنه شنیدن صدایت میشوم،
که گویا سالهاست نه تو را دیده ام و نه صدای تو را شنیده ام،
هر روز تو را در درون قلبم زمزمه می کنم،
همچون رود در تمام وجودم جریان داری،
ولی نمیدانم این چه حسی است،
که بعضی اوقات تمام وجودم را به لرزه می اندازد،
گاهی اوقات احساس می کنم
که در دورترین نقطه این دنیا ایستاده ای
و من در حسرت پیدا کردن آن نقطه باید تا آخر دنیا بروم،
و گاهی...
قلبم گواهی میدهد که از همه دنیا بمن نزدیکتری،
و آنچنان مست حضور و عشقت می شوم،
که دلم میخواهد در همان لحظه زندگیم تمام شود..

چراغ چشم تو!

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.
...