نازگلک

خاطرات روزمره

نازگلک

خاطرات روزمره

عددهای نفرین شده...!

می شمارم.. یک ..دو.. سه ... چهار...
از صبح تا شب می شمارم..
می شمارم.. تعداد افرادی که دوست میدارم....
می شمارم... تعداد آدمهایی را که برایم لبخندشان بیش از هر چیزی ارزش دارد..
می شمارم.. یک ... دو ... سه ... چهار..
تعداد آدمهایی که میتوانم به نگاهشان اطمینان داشته باشم..
و هر کلامشان نوید زندگی بهم میدهند.. و صدایشان آرام بخش روح و روانم هستن.
و میدانم که در هر لحظه تجربه ای نو برایم به ارمغان می آورند.. تجربه ای پر از تازگی و طراوت..
می شمارم.. تعداد آدمهایی که در زندگیم روان هستن.... و میدانم همیشه همراه هستن..
از سپیده صبح تا حالا دارم می شمارم...
یک ... دو .. سه .. چهار...
ولی این عددهای نفرین شده..
تا یک بیشتر پیش نرفتند....
یک، یک، یک ، یک ...
و تمامشان به یک ختم شد...
هر چه شمرده حاصلش یک بود...

همه چیز زندگیم و همه کس زندگیم یک نفر شده......

 

 

بلند بلند فکر کردن با خودم...!

گاهی اوقات دنیای حرف برای گفتن و نوشتن داری، ولی فکرت آنقدر مشغوله که نمیدونی چی باید بگی و یا چی بنویسی، آنچنان درگیر واژه  عشقم که نمیدانم چه بگویم، عشقی که همه اش رو تو بمن هدیه کردی، فقط تو! تویی که در تمام لحظه لحظه زندگیم جاری و زنده هستی! از این همه حس قشنگ، از این همه بودن، از اینهمه حضور... چشمهای من فقط چشمهای تو رو می بینه، دستای من فقط دستای تو رو حس میکنه، در تمام طول زندگیم آنقدر راضی نبودم از زندگی کردنم که الان هستم، میدونم که تمام این روزها هم به خاطره تبدیل میشه و من میمانم دنیای تنهایی و خاطراتی ازعشقی که هیچ کس دیگه نمیتونه برام به ارمغان بیاره...!خوب میدانم که زمان هیچوقت به خاطر دل، من و تو متوقف نمیشه، اما باز هم راضیم، از تمام این روزها سمبلی خواهم ساخت، برای روزی که دیگر نباشی، از تمام این روزها توشه و کوله باری خواهم اندوخت برای روز مبادا... کاش روز مبادای وجود نداشت، کاش روز سیاه جداییمون هیچوقت نیاید، کاش، اگر قرار است روزی دفتر جدایی من و تو بسته شود آنروز دیگر رمقی برای زندگی کردن نداشته باشم...!میدانم تمام اینها از واقعیت دور است و ما داریم توی واقعیت زندگی میکنه و دست و پا میزنیم، ولی میشه گاهی اوقات با رویا زندگی کرد...! تو حتی در رویاهایم همچون حقیقت زندگی ... زنده و گرم هستی...!

همیشه در خیال من ز شعله گرمتر تویی، چه گرم میخواهمت...!

دوستی(۳)...

دوست خوبی که از من خواستی در مورد وفا در دوستیهامون بگم میبینی از چه آدمی اینو خواستی؟؟آدمی که گرچه زود دلخور میشه اما زودتر و بیشتر ازیاد میبره.به من گفتی که دختری را  دوست داشتی که بی وفا بود و بعد از مدتی بی دلیل غزل خداحافظی خواند.ببین هرگز فکر نکن که او تورا فراموش کرده یا دوستت نداشته یا بی وفاست.نه.اگر رفته شاید برای خودش دلیلی داشته و اگر نگفته شاید برای نگفتنش هم دلیل داشته و اگر هم بی دلیل بوده و اصلا دیگر تو را دوست نداشته خب اینها آدمهایی هستند که می آیند توی زندگی من و تو و می روند؛یا میبینمشون یا نمیبینیم؛یا دوستشون داریم یا نداریم. وبه نظر خودم درد عشق آدمی رو پخته تر می کنه شما باید انقدر آزمون وخطا کنیددر یک دوستی  تا تجربه به دست آید انسان تا اشتباه نکند تجربه کسب نخواهد کرد  برای اینکه بفهمیم دنیا خیلی بزرگتر از تصور من و توست و بدونیم همیشه وقایعی در انتظارمون هستن که فکرشونم نمیتونیم بکنیم .و یک روز میرسه اونی که برای تو یگانه است و تو برای او ؛حتما خودش میاد و تو پیداش میکنی.اونه که نباید بی وفا باشه و بگذره اون موقعس که متوجه تجربیاتت میشی این که تو حالا نسبت به همه دخترا گارد بگیری خب درست نیست.ما دخترا...هممون بی وفا نیستیم همونجوری که شما  پسرا هم همتون با وفا نیستید.تو الان اگر تجربه خوبی داری از همون دختر بی وفایی که دوستش داشتی داری پسر خوب. پس ببخش و فراموش کن.ببخش و فراموش کن.ببخش و فراموش کن.

  • دوست عزیزامید وارم تونسته باشم راهنمایی هر چند ناچیز بهت کرده باشم واز کامنتهای که دوستام برام  گذاشتنم می تونی راهنمایی بگیری  . 

 

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
گربادنبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی