نازگلک

خاطرات روزمره

نازگلک

خاطرات روزمره

دوستی (۲)

و تو اگر اجازه دادی که کسی دوستت داشته باشد باید بگذاری روزی هم دوستت نداشته باشد.(آخه این چه تز مسخره ایه که من دارم؟؟)هان؟؟لطفا یکی دعوام کنه.ولی واقعا این خود منم.واقعی واقعی.البته منظورم شکستن حرمت دوستی و فراموشی محبت نیست.نه تو میتونی هر وقت که میخوای دیگه دوست من نباشی(با تو نبودما خوشحال نشو)اما قبلش حتما باید بگی که داری میری و با من خداحافظی کنی مثل یک دوست خوب.و حرمت لحظه ها و روزایی را که با هم شاد بودیم را نشکنی.حالا باز یک مثال میزنم از یک دوستی دیگر من که باز به مشکل خورد.(چرا من اینقدر مسکل سازم؟؟)هان؟؟با این دوستم از اون حرفای دوستت دارم و دوستم داری و جیگر و از این نوع نداشتیم(آخه ایشون آقا بودند یعنی حفظ حریم)ایشون شدیدا دوست؛راهنما و مشوق بنده بودند و البته همیشه هم هوامو داشتند و اینقدر عاقل و منطقی و فهمیده بودند که هیچوقت فکر نمیکردم قهر هم بلد باشند.که یک روز دیدم بله ایشون به چه راحتی با بنده قهرند.دلم شکست؟نمیدونمغمگین شدم؟؟بلهفراموش کردم؟؟نخیرفراموش میکنم؟؟نمیدونم.چند بار خواستم باهاش حرف بزنم و برای کار نکرده معذرت بخوام اما جواب سلام هم نشنیدم.خواستم براش مسیج بدم (چرا نفرستادم؟؟آه ای غرور لعنتی)خواستم بهش بگم بی وفا اقلا یک خداحافظی؟؟(اما نگفتم)بغض خود فروخوردم و به گوشه ای دنج خزیده نشستم و هرچه گفتم و شنیدم و نوشتم پنداری دل خوش نبود.از مردمان بریدم و در احوالات خویش غور بسیار نمودم و دریافتم که بسیار بسیار غریبم.و دل بر خویش سوزاندم.(ببخشید ایکن غریبی کدومه؟)و چون به زمان بسیار معتقدم منتظر ماندم و دیدم همه دلخوری های عالم زیر سایه دوستی و محبت محو میسود(نتیجه اخلاقی)(البته اگر محبتی بوده با شد).دوست رفته بود ویادش همچنان باقیست.... 
 
کامران گل فردا  قسمت آخرشو می نویسم که یه نتیجه گیری کلی بشه  
تا فردا بای  

دوستی...(۱)

یکی از دوستان بسیار عزیزم از من خواست در مورد دوستی و وفا چیزکی بنویسم..شاید دختر خانمهای خوب مهربون بخونند.البته بگذریم که(کل اگر طبیب بودی سرخود دوا نمودی)بله حتی من هم گاهی مجبورم بی وفا باشم یعنی در واقع بی وفا بنظر بیام.حالا که باید چند کلمه ای بنویسم نمیدونم مثل مادر بزرگها باید نصیحت کنم که آی دخترای خوب دوست داشتنی من؛آخه این چه کاریه که مدتی با یک آقا پسر گل هستی و دوستش داری یا اینکه اینجوری نشون میدی؛و بعد راحت راهتو میکشی و میری؟؟هان؟؟آخه اگه دوستش نداشتی که چرا باهاش بودی؟؟هان؟؟و اگر دوستش داشتی چرا تنهاش میگذاری؟؟هان؟؟(دخترای من اصلا بغض نکنید نوبت آقایون هم میرسه؛اوهوم)اما نه بهتره عین خودم باشم.من میگم دوستی ساده هیچ تعهدی را برای دختر پسر بوجود نمیاره اما..اما اگه گفتی دوستت دارم و تو بهترین منی و نمدونم از این حرفا....دیگه همه چیز فرق داره.من که خودم در هر دوستی اول اعلام میکنم کهلطفا عشق نه.چقدر سخته حرف زدن درمورد چیزای خیلی آسون.حالا یک مثال میزنم براتون از خودم.من یک دوست مجازی به قول شما ها داشتم که همیشه فکر می کردم دوستم داره...یا اقلا حرفاش اینجور نشون می داد.(و من چه میدونستم آدم میتونه راحت به هر کسی بگه تو جیگر منی؟؟)هان؟؟(تبصره:ایشون خانم بودند..فکرای بد بد نکنید)بهر حال یک سوتفاهم کوچولو پیش آمد و (جیگر تبدیل شد به....)و دوستی تمام.اما من هرگز فکر نکردم ایشون بی وفا بودند نه.اینو گذاشتم به حساب یک مشکل فسقلی که باید پیش می آمد تا من..بزرگتر بشم و عاقلترو ایشون هم امیدوارم که منصف تر.....و این قصه دوستی و وفا همچنان ادامه دارد.منتظر باشید.

قشنگترین شب زندگیم!!!

فکر کنم هر آدمی توی زندگیش یک شب از شبهای زندگیش قشنگتر و پررنگ از شبهای دیگه باشه،یه طوری باشه که هیچوقت فراموشش نکنه، یعنی اصلانشه فراموشش کرد، درست مثل دیشب، دیشب برای من قشنگترین شب زندگیم بود، یه شبی که شاید هیچوقت نشه فراموشش کرد، تمام لحظه به لحظه اش رو توی ذهنم حک کردم ، طوری که هر وقت بهش فکر کنم درست به روشنی روز اول جلوی چشمم نقش ببنده، خیلی خوشحال بودم، چون باز هم خنده زیبای او را دیدم، چون باز هم حرفهای دل کوچکش را شنیدم، چون باز هم وجودم را در کنارش احساس کردم، چون باز هم دستهای گرمش رو حس کردم ...بودن با تو، از همه چیز این دنیا برام ارزشمندتره...

همیشه در خیال من زشعله گرمترتویی،
چه گرم دوست دارمت...